محو در اکنون
امشب هوا حسابی پاييزی شده. چه بوی بارونی توی اتاق پيچيده. کاش می شد بو رو هم ضبط کرد!... يادم مياد يه شب صدای يه جيرجيرک از باغچه می اومد. آروم دوربين ديجيتال رو ورداشتم و رفتم نزديکتر: دم پنجره. چند ثانيه ای از صداشو ضبط کردم. مثل عکسهايی که از لحظه های ناب می انداختم و ضبط می کردم... يادم مياد بعد از ضبط صدای جيرجيرک، اون رفت... عادت بدی کرديم. عادت کرديم در «حال» نباشيم. هميشه يا تو آينده ايم يا تو گذشته. اگر «اکنون» رو نگاه می کرديم نه که فقط می ديدیم، گوش می داديم نه که فقط می شنيديم، می بوييديم، حس می کرديم، نيمی از مشکلات حل بود! اينجوری شايد حواس تن کمکی می شد برای احساس کردن لحظه ها،... مگه نه اينکه خدا تو همين لحظه ها، محو تو فضاست؟...
امشب بعد از مدتها داره نم نم بارون می باره. دلم خيلی تنگ شده. حس می کنم ناخودآگاه من به تغيير فصول وابسته ست. حس می کنم درون من هم دقيقا همراه با درختا تابستون می شه، پاييز ميشه... چه بوی بارونی مياد. چه حال هوای خوبی. نمی گم حيف که سهمم از اين لحظه های ناب خيلی کمه. می خوام تو همين «حالا» زندگی کنم، بو بکشم، نگاه کنم، گوش بدم...
حاشيه۱- پاييزتان... پاييزتان پر از پختگی باد... پاييزتان پر از شوق و شور باد...
اين پوستر هم يه يادگاری از من برای شروع فصل پاييز: يک پشت زمينه به مناسبت آغاز پاييز... برای دريافت فايل با کيفیت روی عکس زير کليک کنيد:
حاشيه۲- تولد سهراب در كفشهايم كو و در سايت سهراب ...