سمت رويش
و پاييز هم تمام شد. و از مهر او به آذرخش پريشانی رسيد. آری! مگر درختان را نديده ای؟ چند وقت است که نگاه نکرده ای؟ حامد! ببين! درختان در سکوت خود، همچنان پيش رفته اند. جوشش، رويش، نيايش، ريزش، و حالا همان شاخه های لخت عصيانی، خطوط شکسته ای که از سطح زمين به فراترها عروج می کنند. آری دقيقا به همان شکل! اما ارتفاعشان، کمی بيشتر. و نه اينکه به آسمان نزديکتر! که از زمين دورتر!... درختان، تکه های خدای گونه زمين هستند. که نقاب خاک، روی آنها را پوشانده. اما آيا هيچ دانه ای رويش را فراموش می کند؟ درختان را ببين! به انتهای حيرت و پريشانی رسيده اند... به زمستان رسيده اند... اما انسان...
انسانی كه سمت رويش را فراموش كرده!: گاه فقط به اعماق تاريكی ريشه می زند. گاه بی ريشه می رويد. گاه حتي، افقی در همان زير خاك روزمرگي، پيش می رود. انگار، ارتفاع را فراموش كرده... درختان را ببين! چگونه در سكوت خود پيش می روند...
و پاييز هم تمام شد. و برگهای درختان هيچگاه نزول نكرد! تمام برگهای درختان تمام زمين، عروج كردند... وای! چه منظره زيبايي! برگها همه صعود كردند...
می بيني؟! دنيا چقدر پاك است! و طبيعت چقدر برهنه، كه برف ادراك ما به راحتی می تواند روی شاخه های آن بنشيند. می بيني؟! دنيا آنقدر زلال است كه به راحتی می توانی تصوير خود را در آن نگاه كني. به توصيف هر كس از طبيعت بنگر! در حقيقت او خودش را وصف می كند!... كدام «خود»؟ آن خودی که آرزويش را دارد...
آری! دنيا زيباست اگر زيبا ادراکش کنی. اگر عقل را به همان کنترل کردن زندگی بگماريش، و مابقی را به احساس واگذاری... اگر ناپاکی ای ديدی، اگر سختی تو را رنج داد، نااميد نشو! که همينها باعث می شوند که زيبايی ها خلق شوند...
انگار هنوز خيلی حرف دارم! خوشحالم! از اينکه می بينم سکوت پاييزی ام، بی ثمر نبوده!...
حاشيه: از تمام دوستان ممنون. مثل كسانی كه تازه وبلاگ زده اند با پيامهايتان پر از شوق می شوم!