« مه 2005 | Main | سپتامبر 2005 »

جمعه، 6 اوت 2005

پاييز بارانی...

دوسالگی وبلاگ پاییز بارونی

   پاييز بارانی... ممکن است در ذهن خيلی از بازديدکنندگان، همان برداشت رمانتيک از اين عبارت شود! پاييز به خودی خود نشان از غم و اندوه در ذهن خيلی ها هست! چه برسد به اينکه بارانی هم باشد!... اما از اين ميان کسانی هستند که عميقتر نگاه می کنند. و وقتی نوشته های وبلاگ را می خوانند اثری از « افسردگی نوميدانه » و « اندوه عشقهای! شکست خورده » و «تيره ديدن جهان و محتويات آن» و ... نمی بينند!... اين «چيز»هايی که مثل يک بيماری همه گير، خيلی ها را دچار خود کرده...

   پاييز بارانی، نمادی ست از آنچه اين روزها يافت می نشود!: حالتی آميخته با تعمق و عرفان و اشراق و شوق و شور و اعجاب و آشفتگی و بی خويشتنی و... هر آنچه که بر سر درختان می آيد، وقتی که به پاييز می رسند... انسانهای اين روزگار را کاری ندارم که در تابستانِ سرگرم کننده‌ی زندگی به خواب رفته اند و... انسانهايی که يا بی ريشه می رويند، يا فقط ريشه به تاريکی ها می دوانند و هيچگاه نمی رويند، يا جهت نور را گم کرده، افقی رشد می کنند!... نه! پاييز بارانی شرح حال نمادين درختانی‌ست که به ارتفاع می انديشند و بس! نه! اشتباه نشود! خيال به آسمان «رسيدن» را ندارند! می رويند تا برگهايی داشته باشند از «زمين» دورتر... و برای اينکار بايد به عمق زمين ريشه بزنند تا سياهی‌های زمين را درک کنند...

   در پاييز باراني، همه چيز هم «واقعيت» دارد و هم «حقيقت»... : «رؤيا و واقعيت بر تار و پودي يكتا گسترش مي‌يابد» (۱)...: مثل يک نماد است. نمادی از دوست داشتنی که برتر از عشق است(۲) ،بهتر بخواهم بگويم، نماديست از از «خود» گذشتن،... و البته اين يک جانبه نمی ماند: در پاسخ اين گذر از خود، آسمان، نه! جهان می بارد(۳)... حرکتی از برون، و غوغايی در درون...

   يک نمود است. نمودی از درون در دنيای برون. نمودی از برون در دنيای درون(۴). و «من» در پاييز بارانی فقط يک نگاه است. نگاهی خيس و شسته. فقط نگاه می کند، بعد واقعيت را می گويد: شايد کسی حقيقت را دريابد!... شيوه ای که جهان با ما تا می‌کند...

   و اين وبلاگ، شرح سير نگاهی‌ست در اين پاييز بارانی. نگاهی که هی وسيعتر و عميقتر می شود. و گاه مفاهيمی را که درک می کند، به سلاخ خانه واژه ها می برد. و چه بر سر اين مفاهيم پاک و بی کران نمی آيد، وقتی که بايد در کلمات ناپاک و محدود جای گيرند...

   و «اين من» در پاييزی چنين شگفت، چه می تواند بکند؟... جز به آهنگ باران رقصيدن و به هنگام رقص باريدن و تا ناکجا، پای‌کوبان و دف زنان، محو شدن در مهِ باران... و اين...


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
(۱) سهراب سپهری، مقدمه کتاب آوار آفتاب، چاپ اول - سهراب در اين متن نگاه شرق و نگاه غرب را به جهان هستی مقايسه کرده - و اين جمله قسمتی از توصيف نگاه «شرقي»ست. اين مقدمه به نظر من يکی از بهترين آثار نثر سهراب است.
(۲) دکترعلی شريعتی، هبوط در کوير، فصل «دوست داشتن برتر از عشق است». متن اين فصل در آرشيو همين وبلاگ موجود است.
(۳) نگاهی هم که کوئليو در آثارش دارد همينگونه است: اگر به روياهايت ايمان داشته باشی، تمام جهان هستی دست به دست هم می دهند تا آن به حقيقت بپيوندد.
(۴) «...به نظر آنها (سمبوليستها) اشيا چيزهای ثابتی نيستند، بلکه آن چيزی هستند که به واسطه حواسمان از آنها درک می کنيم. آنها در درون ما هستند. خود ما هستند!... از اين لحاظ عقايد سمبوليستها بيشتر به عرفان شرق نزديک می شود.»: مکتبهای ادبی، رضا سيدحسينی. راستش من هم شباهتهای زيادی بين آنچه فکر می کنم با مکتب سمبوليسم و همچنين عرفان شرق می بينم!...

 

حاشيه۱- يادم هست که سال پيش، وقتی وبلاگم يکساله شد، هر چه فکر کردم چيزی نتوانستم بگويم در مقابل لطف يکساله دوستان. قبلا هم گفته ام. ارزش اين دوستی های مجازی که از دوستی های واقعی حقيقی ترند! برای من بس زياد است... دوستان تازه ای يافته ام که فقط اگر تنها دستاوردم از وبلاگ نويسی دوستی همينان باشد، چندين برابر سود کرده ام. و دوستانی که از همان سال اول همراهم بوده اند. و دوستانی که چهره مجازی را ترک کرده اند... 

   فرزاد عزيز (وبلاگ آواز پر چلچله و سلام بی طمع گرگ) اين دوست بزرگ و بزرگواری که دست مرا با مهربانی فشرد و در وبلاگ کفشهايم کو همراهم بود، و دريچه تازه ای را رو به درک اشعار سهراب برايم باز کرد... شادی (وبلاگ از روی کلمات به سادگی گذر نکنيم) که مدتی پيش وبلاگ نويسی را کنار گذاشت و به عمق زندگی شيرجه زد! کسی که از تاريکيها و رنجهای زيبا می گفت، خدای خود را گم کرد، خدای خود را آفريد!، خدای خود را يافت... و کلماتی به ما هديه داد که بسادگی از رويشان گذر نکنیم... سعيد عزيزم (وبلاگ saeedtz)، اولين کسی که شوق وبلاگ نويسی را در من برانگيخت، اولين دوست وبلاگی! که مدتی بود نمی نوشت و حالا با انرژی تمام می نويسد... سروش عزيز (وبلاگ سروش در لابيرنثش) دوست عزيزی که آرشيوش انگار شرح نگاه اکنون من بود! نوشته هايش برای من هميشه جزو زيباترين نوشته ها بوده. ارتباطی آنچنان با هم نداشته ايم جز چند کامنت و ايميل، اما انگار سالهای سال است می شناسمش! کاش بيشتر هوای مرا داشت!... نيمای عزيز (وبلاگ يونگ و معنويت معاصر) که مدت زيادی از عمر دوستيمان نمی گذرد اما از آن دوستانی ست که وبلاگ نويسی و وبلاگ خوانی ام را توجيه می کند! هنوز حالا حالاها با آنهمه عمق دانشی که دارد کار دارم!... مهر عزيز (وبلاگ سلوک مهر) که هميشه مرا چه اينجا و چه در کفشهايم کو شرمنده لطفش کرده و مهرش را هميشه با تمام وجود احساس کرده ام...  پاييز که کاش بيشتر بنويسد و به حال و هوای قديمش با آن قالب زيبا برگردد!: هنوز قطعه های زيادی از بلاگش در ذهنم ماندگار است: سگی که به راحتی پشت ديوار پارس می کرد و پس دادن بازديد ماه و ... هجومی از نوشته هايش به ذهنم آمد!... ، شيوا (فعلا اينجا می نويسه!) که پيامهای سرشار از لطفش نه تنها مرا که دوستان را هم شگفت زده کرد... کوروش (وبلاگ زمستان است) که اخوان را به يادمان انداخت و هميشه همراهمان بود... ورنوس که هميشه به من لطف داشت، خورشيد که با دعوتش به همايش سهراب، باعث يک سفر زيبا برای من شد، شقايق (وبلاگ تا شقايق هست می مانممنصور عزيز (همسفر با موجمصی (بانوی باران) از قديمی ترين دوستان مجازيم، مريم (خط فاصله باران)، کرجی خيال، پوشال (کسی که خود را «و اما من» معرفی می کند و هميشه به من لطف داشته...) و بقيه دوستان خوبی که خيلی هاشان می دانم از قلم افتادند اما چه کنم ذهن فراموش کار را!...

حاشيه۲- در کدام رسانه می توان بيش از ۵۰۰۰ خواننده برای نوشته های خود جذب کرد؟!!! ( کانتر فلش که در پايين صفحه‌ست طبق آی پی کانتر را اضافه می کند و تعداد افراد و نه تعداد بازديد، را حساب می کند...)

حاشيه۳- قالب چطوره شده؟ اگه ايرادی داره بگين تا رفعش کنم چون هنوز نسخه بتاشه!!!... ضمنا اگه عکسا يا فلش بالا هيچکدوم نيومد ايراد از سرويستونه که شرميشن رو فيلتر کرده!...

حاشيه۴- راستی! دوستتان دارم!...