« آوریل 2008 | Main | اوت 2008 »

سه‌شنبه، 9 ژوئیه 2008

قمارخانه

موجوداتی که فقط می دوند

می‌چرخانم و رینگ و رینگ و رینگ و نشانه‌ی بازی می‌رود روی عشق و من تو را از همان اولِ تاریخ می‌برم. برای دست اول خوب و خوش یمن است و قمار بعدی را محکمتر می‌چرخانم و رینگ و رینگ و رینگ. دست در دست هم در میان هیاهوی میهمانان و رقص و موسیقی و هنوز همه چیز خوب است و رینگ و رینگ و رینگ! همه خاموش می‌شوند و انگار به کدام قبرستان فرار کرده باشند و فقط من و توییم و فاصله‌ی اعجاب انگیزی که در تاریکی‌ها غرق شده و هیچ انتظارش نمی‌رفت کمتر شود و کش آمده باشد انگار در شبِ باختنِ تو و به امید بُردباز چرخاندن و رینگ و رینگ و بغض و رینگ و مرگ و درد و رینگ و اشک و عشق با تثلیثش و چرخشِ بازی و تکه تکه شدن و مجنون شدن و فرهاد شدن و در تابوتِ رومئو خوابیدن و چرخش و چرخش و چرخش و پول و کار و درآمد و زمان را می‌دهی تا یک دور دیگر بچرخانی این قمار لعنتی را و می چرخد و پول می‌گیری در ازای فرصتهای از دست رفته و عشقِ به باد داده و پول را نگرفته گم می‌کنی در پی خسارتی یافاجعه‌ای و انگار که دنیا پس گرفته باشد تا متضرر نشود این قمارخانه و مقروض می‌شوی و مجبوری دوباره بچرخانی تا خلاص شوی و می‌چرخد و رینگ و رینگ و رینگ و پدر می‌شوی و مادر می‌شوی و مقروض تر به دنیا می‌شوی و حالا دیگر انگار خیال خلاص شدن توهمی است و زنده ماندن بدون این قمار تمسخری، بس که شلوغی در شلوغی در میان انبوه بردگان در خیابان می دوی تا بگردد چرخ ماشینت و هوا داغ است و عرق می‌ریزی و باز هم می‌چرخانی بدون عشق، بدون پول، بدون زمانی برای پشیمانی یا برای آغاز و گدایی شده‌ای در خیابانی پر از زرق و برق‌هایی که حسرت به دلت می آویزد و مایعی که از زیر دُمت می‌ریزد و داروین که نه، تجسمِ تئوری‌اش می‌شوی و یکی می‌شوی با همه‌ی موجوداتی که فقط می‌دوند و می‌خورند و می‌خوابند و از زیر دُمشان مایعاتی بر آسفالتِ ذهنِ بشریت می‌ریزند و وامانده از آسمان و زمین هاروت می‌شوی و ماروت می‌شوی و هر سه گناه را مرتکب می‌شوی و زهره‌ات می پرد به آسمان و تا ابد در چاه بابل آویزان می‌شوی...

و دیگر صدای رینگ رینگی شنیده نمی شود...


حاشیه1من و تو نمی‌خواهیم بازیچه این قمارخانه باشیم. نچرخیدن با چرخش عُرف و زمانه هزینه زیادی خواهد داشت. اما اگر چرخیده شویم بیشتر همه چیز را از دست خواهیم داد. شاید بهتر آنکه خودمان پرتابشان کنیم!

کاش زودتر. چقدر این آرزویم عمیق است. کاش زودتر خلاص کنم خودم را از  اینگونه چرخیده شدن. از مرداد قرار بود کارهایم را کمتر کنم و مطالعه‌ام را نظم دهم، تا کم کم برای آزمون کارشناسی ارشد به قصد پژوهش هنر آماده شوم. همه می گویند خدا را شکر کن اما من از این همه سفارشات کاری و کارهای سفارشی هراسانم. کاش زودتر!...