« اکتبر 2008 | Main | فوریه 2009 »

یکشنبه،29 دسامبر 2008

ولادت منزلنا و ناموسنا

تذكره السحر الرفيع، منزلنا و ناموسنا

آن انگيزه‌ي قتل هابيل، آن پيشواي نساءالفاميل، آن شاعر دور از قال و قيل، آن دوست دارنده ازگيل و منزجر من السيبيل، فك انداز اطباءالعالم في الشفاء المريضان و  المنتظِم الشدّت الخون، آن شوماخر في الرانندگي و يك دندگي و ليوناردو داوينجي في العلوم طرح و مرح و اختراع، لسان الغيب، منزلنا و ناموسنا السَّحَر الرفيع المرتبه رحمةالله عليهما. كه حكايات او عجايب غرايب بود و لسانش يكي از عجايب هشتگانه جهان. چنانكه گفته اند چون شبي رسيد كه از پي روزي آمد، ساعات شب آنچنان طولاني شد كه گويي خورشيد مرده است. مغان و راهبان ندا در دادند كه اي مردمان آخرالزمان رسيده است و گويي كائنات ديگر از چرخيدن دور زمين ايستاده اند. (آنزمان هنوز نساءالعالمين سحر الرفيع نبود كه به كپرنيك و گاليله بگويد ماييم كه دور خورشيد گردانيم!) مسيحيان گفتند چون به كريسمس نزديك شده ايم همانا كه هنگام ظهور عيساي ناصريه است كه دنياي سرد و تاريك را نجات دهد. جدل بالا گرفت و اينجا بود كه ناگهان نوري در فلق ديده شد. مغان عربده برآوردند كه اين همان سَحَر است كه زردشت بشارتش داده بود. مسيحيان و كرمليان و ارمنيان و جهوديان و جمله مسلمانان به تاييد برخاستند كه آن بشارت رسيد. و بدين گونه بود كه سحر پاي به دنياي سرد و تاريك نهاد و دل همگان از نور وجودش گرم و روشن شد. و چون هنوز به قنداق بود زبان باز كرد و حرفهايي بزد كه همه در جا از حال برفتند. هنوز عالمان علوم حديث درنيافته اند كه آن چه متلكي بوده كه اينچنين موثر واقع شد. و اين غير از سخن گفتن كيسين در سريال يوزارسيف بود كه آن دوبله بود و اين واقعيتي انكارناپذير.
نقل است كه در كودكي سرگرمي وي كشيدن تابلوي موناليزا بود، چنانكه يكي از تاجران دغلباز يكي از آنها را به لوور برد و پنهاني جايگزين تابلوي اصلي كرد و تابلوي اصلي را ربود. بيست سال است كه از آن واقعه مي گذرد و هنوز احدي از اين اتفاق بويي نبرده است.
آورده اند روزي استاد ادبياتش ازو خواست شعري از حافظ بخواند. نگار من كه به مكتب نرفته بود و خط ننبشته بود هنوز، درجا شعري از خود سرود و خواند. همه در شگفت ماندند كه اين غزل ناب كجاي ديوان حافظ بوده. بعدها معلوم آمد كه سيده‌العالمين شاعر ماهري بوده اما از فروتني هويدا نكرده. و البته اول كس كه اين نكته كشف كرد بنده حقير سراپاتقصير بود.
در دانشگاه آزاد جاسبي علوم طب و شفاء و پرستاري را فراگرفت و استعدادش چون هر زمينه و زمانه‌ي ديگري چنان شكفت كه "بنت سينا" ناميدندش. روزي در ميان مريدان بانو بودم و محو سيرت و صورتش شده بودم (دور از چشم برادرانش بالاخص سيدنا و مولانا و رفيقنا مُصي الرفيع المرتبه) واقعه اي ديدم عجايب غرايب. پيرزني را به محضرش آوردند و گفتند: از شدت بيماري نمي تواند از جاي برخيزد. طبيبان و ملايان همه جوابش كرده اند و چاره از تو جسته اند. اول كه ناز كرد كه چرا از ابتدا پيش من نياورده ايدش. نازش به پنجاه هزار دينار خريدند و قبول كرد. فشار خونش بگرفت و بعد جامي از يك مايع بي رنگ آورد و به بيمار داد و بيمار درجا برخاست و شنگيد و چرخان و رقصان و عربده زنان به بيرون شتافت. همه انگشت حيرت در دهان گزيدند و شيونها زدند و گريستند. كسي پرسيد: اين چه بود؟ گفت: آب. گفتند چون شد؟ گفت: بيماريها دو قسم است: تمارض و تلقين. راز درمان اما يك گونه است: چنان اعتماد به نفسي داشته باشي كه تلقين و تمارض بيمار را نقش بر آب كند!
روايت ديگري از كرامات لسان العالمين بياريم و ختم کنيم. خواستگاران زيادي سالها سلوک کردند تا به خانه وي شوند. چون به خانه‌اش شدند وي را نيافتند، گفتند: آه! چه حادثه است، مگر چشم ما را خللی رسيده است؟ هاتفی آواز داد: چشم شما را هيچ خلل نيست، اما بانو به استقبال درويشي شده است که روی بدينجا دارد. خواستگاران را غيرت بشوريد. گفتند: آيا اين کيست؟ جملگي بدويدند. بنده حقير سراپاتقصير را ديدند که می آمدم و اجمل النساءالعالمين را كه پاي در ايستاده است. چون خواستگاران مرا بديدند گفتند: ای دوريش! اين چه شور است که در جهان افگنده ای؟ گفتم: من شور در جهان نيفگنده ام. شما نورسيدگان شور در جهان افکنده اید که در پي صورت و بي اذن سيرت وارد شده ايد. گفتند: تو در پي چيستي. گفتم: حامد عمر بكاست، هيچ نخواست. و آواز در دادم: گفت كه با بال و پري من پر و بالت ندهم/در هوس بال و پرش بي پر و پركنده شدم/ گفت كه سرمست نِه‌اي رو كه از اين دست نِه‌اي/ رفتم و سرمست شدم و از مجامع و كانون و دانشگاه و اينها گريزان شدم. چنان شد كه جمله مريدان عربده كشان و مويه كنان و آشفته حال برفتند و به بيابان زدند. و چنين شد كه بنده حقير سراپاتقصير به نكاح بانو درآمديم و تا به گفته سقراط يا فيلسوف شويم و يا خوشبخت!

حاشیه1 سحر جان تولدش مباركه! به همين مناسبت و در ادامه اهداي هداياي متعدد! يك وبلاگ با نام "كورساكف" نيز طراحي و ساخته شده و آماده است كه سحر خانوم در آن دوباره وبلاگ نويسي را شروع كنند. اينكه كورساكف چيست دقيقا نمي دانم، اما يك بار كه بحث اسم براي وبلاگ شد خودش از دهانش پريد! به من چه!

 فعلا من در حالت آفلاين قرار دارم. چندماهي است ننوشته ام و احتمالا باز هم بروم مرخصي. مثلا دارم براي ارشد درس مي خوانم اما بهانه است! به هر حال نمي خواهم زوركي چيزي بنويسم. ضمن اينكه دوست دارم كمي ته نشين شوم. مطالعاتم هرچند كمند اما خيلي كمكم كرده اند. اين پست هم صرفا يك اعلام موجوديت بود و يك هديه به منزلنا و سرورنا!