« فوریه 2009 | Main | مه 2009 »

چهارشنبه،26 مارس 2009

دقایق تکه پاره

Embodied Time

زمان تجسد یافته در ماشین. در کامپیوتر. در غذا. مثلا همین ماشین، فکر می‌کنی چند دقیقه است؟
کافی است کشوها یا زیر تخت خواب را بیرون بریزی تا دقایق تکه‌پاره را ببینی: جزوه‌های دانشگاهی، بروشور فلان جشنواره، داستان "After 20 years" اُ.هنری، سی‌دی کلیپ فلان همایش، متن سخنرانی ابراهام لینکلن، پیش طرح‌های فلان پوستر، داستان The Bet چخوف، دفترچه تمرین خطاطی دوران نوجوانی، جزوه‌های کلاس‌های کنکور،... هرکدام چند دقیقه‌اند؟ اصلا همین موبایل، چند دقیقه است؟ یا هارد دیسک این کامپیوتر چند دقیقه می‌خواهد برای شدن. چقدر کار کرده‌ام تا دقیقه ها به اشیاء بدل شوند؟ و چقدرشان گم شدند؟ و چقدرشان مانده‌اند؟ اکنون که هنوز زمان را حجاری می‌کنم تا چیزی خلق شود.
کار و پول و خرج و زندگی. شاید خنده دار باشد اما فلسفه این‌ها برایم خیلی سنگین است. زمانی را می‌دهی تا مکانی را بستانی. و آخر کار ممکن است یک شبه تمام این دقایق تجسد یافته بپرد در پی خسارتی و حادثه ای. و بعید است که یک شبه عکسش اتفاق بیافتد. قمارخانه را که یادتان هست؟
اما عصاره این دقایق در چیزی به اسم «من» همچنان مانده است. دقایق تکه پاره زیر تخت خواب ذهن حالا شده است کسی که من است! منی که مثل خیلی‌ها فکر می کرد که مثل بقیه نیست!
منی که دارد غرق می‌شود. منی که مثل خیلی‌ها اشک می‌ریزد و دست و پا می‌زند و نمی‌خواهد مثل همان خیلی‌ها شود. منی که مثل همه درس خواند و دانشگاه رفت، بزرگ شد، عاشق شد، کار کرد، ازدواج کرد، و هنوز با اعتماد به نفس امیدوار است که «مثل همه» ادامه ندهد. منی که مثل خیلی‌ها در ذهنش به انحصار به فردی‌اش می‌بالد.
و البته برای من همین کافی است. قرار هم نبود بیرون تغییری کند. وسوسه‌ی شهرت و قدرتِ تاثیر، گاهی افسون می کند فقط. لذت تاثیر بر محیط و جاودانگی این تاثیر با هنر، خیال را خام می‌کند و گرنه در پی جادوگردی نبوده ام! درونم مثل «خیلی‌ها» نیست و پس دنیا هم برایش مثل همان خیلی‌ها نیست... آری. دارم خودم را دلداری می‌دهم. بد است مگر؟

حاشیه1 راستی می‌دانی تو چند دقیقه‌ای؟ چند ساعتی؟ چند سالی؟ چند قرنی؟!
نوروز قشنگ‌ترین بهانه جمعی است برای احساس «تغییر». هزاران سال است که این «احساس مقدس تغییر» را جشن می‌گیریم و اما هنوز از تغییر می‌ترسیم و در مقابلش ترش می‌کنیم!... نوروز بر شما متغییر باد!
در اسفندماه سالی که گذشت دومین نمایشگاه گروهی پوسترمان را هم برگزار کردیم! این نمایشگاه به مدت یک هفته با عنوان «نمایشگاه پوسترهای فرهنگی» در گالری خانه فرهنگ دانشجوی سبزوار برپا شد. تجربه خوبی بود برای حس کردن اینکه «کار من» فقط کار نیست و هنر هم هست! و خاصیت گرافیک این است!
کنکور ارشد را دادیم. فرهنگ و هنر و ادب ساده بود اما نقد ادبی امسال سخت. وقت کم آوردیم. در نهایت خوشحالم از اینکه یکی دو ماهی کمتر کار کردم و بیشتر خواندم.
هنوز هر وقت فرصتی می‌یابم کار طراحی جدید سایتم را ادامه می‌دهم. امیدوار بودم تا نوروز کار تمام شود و قالبساز هم نو شود. اما هنوز کار می‌برد. سعی می‌کنم زودتر تمامش کنم. بنابراین لطفا در مورد قالبساز در کامنتها سوال نفرمایید و اگر مشکلی بود ایمیل بزنید.