معنایی بیواژه
میکِشاند مرا. نه به دنبال خود؛ که او همیشه اینجاست. میغلطاند مرا. نه به روی خود؛ که او چون هواست. میخیساند مرا. میکُشاند مرا. میسوزاند مرا... میروبد مرا.
میلغزاند مرا روی این زمین. و جوهرم جاری میشود از ردّ پایم. جاری میشوم لای زندگی. میریزم به چالهها: پُر میشوم و سَر میروم از سر چارهها. با سر میدوم و آنچنان میکشاندم که میپیچم در هوا. میچرخم در فضا. در ریتمی دایرهوار. یک لحظه هم یک-جا نماندهام. جریانم. سیّالم. مثل یک ذهنم. که هر آن پر میزند به جایی. و تاثیر بالش شاید طوفانی به پا کند آن سوی زمان. پیوستهام. پلاسمایی لغزندهام. مثل محتوایی بیفرم. مثل معنایی بیواژه. که هر از گاهی کمی از آن در واژگانی میریزد. و سَر میرود از سر ناچاری. و سُر میخورد روی جملات. و جاری میشود روی متن. و میریزد توی آخرین نقطهی متن.
خوبِ من! هرچه دغدغهها بیشتر میشود آرامش پرمعناتر و ژرفتر میشود. و ما کانتراست زندگیمان آنقدر بالا رفته که گمان نکنم حالاحالاها زیر آفتاب بیرنگوبار شود.
هفت ماه نشد بنویسم. دلیلش را نمیدانم. بهانههایش هم که زیاد است و تکراری. شاید نوعی دورخیز بود برای پریدن به مرحله بعدی زندگی. مراسم عروسی آذرماه بهانهای بود برای رسمیت بخشیدن به زندگی شخصی با کسی که دوستش دارم. قبل و بعدش هم پر از چالههایی بود که خوشبختانه هیچکدام چاه نبودند. و اکنون خوشحالم. و هنوز مثل قبل برنامهها دارم: نمردهام.
و اما در مورد مطلب «نتایج هولناک یک نشخوار فلسفی»، باید از تمام دوستان خوبی که همت گمارده بودند و کامنتهای با حوصله نوشته بودند کمال تشکر را داشته باشم. و در مقابل دوستان نزدیکی هم که احیانا سکوت اختیار کرده بودند من هم فحاشی اختیار می کنم! آن موضوع هر از گاهی هنوز دغدغهام میشود. اما نظرات ارزشمند بسیاری از دوستان دریچههای تازهای باز کرد که تنفس را راحتتر میکند. حتی در هوای نیچهآلود! میخواستم پست جدیدم را اختصاص دهم به این کامنتهای دوستان. اما گفتم بعد از مدتها به روز نبودن شاید اینکار زیاد جالب نباشد! پیشنهاد میکنم هر وقت حوصله کردید آنرا بخوانید.
موضوع جالب دیگر ترس و تردید بیشتر دوستان از نوشتن نظرشان بود. نمیدانم چرا اینقدر بیاعتماد به نفس و بیجسارت بار آمدهایم که تقریبا خودمان هم به تحلیلهای خودمان اعتقادی نداریم! قاعدتا هر حرفی می تواند بزرگ و تکان دهنده باشد. حتی اگر به نظر خودمان چرت بیاید!... من تقریبا هر روز بخش نظرات را چک میکنم.
سروش را در لابیرنتش دوست داشتم. با آن خاطره ها داشتم و بسیاری از متنهای زیبایش موازی ذهنم بود. پاکشدن وبلاگی که عادت دارم به خواندنش، مثل مرگ یک دوست برایم غم انگیز است.