خیابانها را تسخیر کنیم یا نه؟ رأی ندادن چقدر موثر است؟ حالا که از ایده اصلاحطلبان ناامیدیم، چه راه حل دیگری غیر از نافرمانی مدنی و اعتراضات خیابانی و اعتصاب صنفی باقی مانده است؟ آیا اقدامات براندازانه شهروندان به هزینهاش میارزد؟ چرا ایده براندازی علیرغم هیاهوی رسانهای هیچگاه موفق نبوده است؟
تجربه ایده براندازی در سال ۵۷ یک تجربه تاریخی ارزشمند به ما داده است. استفاده از تمام ابزارهای مرسوم براندازانه از نافرمانیهای مدنی و اعتصابات سراسری تا اعتراضات خیابانی باعث شده بسیاری از مردم به فکر استفاده دوباره از این ابزارها با هدف براندازی نظام برآمده از آن انقلاب بیفتند. میتوان گفت این ایده تنها به فاصله چند ماه از شروع نظام جدید هواداران کوچک خود را پیدا کرد و در ۴۲ سال گذشته فراز و فرودهای زیادی داشته است.
در ادامه بحثی که با سوال «چرا اصلاحطلبی کار نمیکند؟» شروع کردم، حالا در این یادداشت تلاش میکنم نارکارآمدی ایده براندازی را از دید خودم بیان کنم. البته این به معنای آن نیست که احتمال براندازی را در سالهای آتی نادیده بگیرم. بلکه در جزوهای که با نام «چه باید کرد؟ جزوهای برای معترضان» منتشر کردهام، توضیح میدهم که چرا کنشگری سیاسی براندازانه کافی نیست و ضرورتا نتیجه مطلوبی ندارد.
۱. رویکرد سلبی
اولین نکتهای که بسیاری از براندازان هم به آن اذعان دارند، عدم توافق گروههای مختلف در تعریف از یک نظام مطلوب است. تکثر بسیار بالای گروههای اپوزیسیون باعث شده است کمتر رویکرد ایجابی یکپارچهای داشته باشند و پس از مدتها تلاش برای همسویی در نهایت به استفاده از هشتگ سلبی #نه_به_جمهوری_اسلامی یا شعار «اصولگرا، اصلاحطلب، دیگه تمومه ماجرا» روی بیاورند. تقویت رویکرد سلبی به جای ارائه راهکارهای ایجابی و توافق فراگیر بر سر آن، اگرچه تنها راه حل موجود برای براندازان است، اما به زعم من اصلیترین نقطه ضعف آنها است. اگرچه همگی بر سر براندازی جمهوری اسلامی همنظرند، اما تنوع ایدههای مربوط به #فردای_براندازی آنچنان است که به زحمت میتوان آیندهای روشن، متحد و یکپارچه برای حکومت مطلوب براندازان پیشبینی کرد. همانطور که در دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸ دیدیم که صداهای متنوع و گاه متناقضی از جمعیت معترضین بیرون میآمد و در کنار شعار «مرگ بر دیکتاتور»، شعار «رضاشاه روحت شاد» شنیده میشد. این اختلاف نظرها به حدی است که برای مثال علی افشاری (به عنوان یک جمهوریخواه سکولار) معتقد است اگر بناست که براندازی با ایده رهبری رضا پهلوی موفق شود، جمهوری اسلامی را ترجیح میدهد. به نظر میرسد در نهایت راهکارهای مشخص و مدونی در رابطه نفرین نفت، معضل یارانههای سیاه، بحران آب و محیط زیست، نسبت با همسایگانی با منافع متعارض و… از بسیاری از کنشگران سیاسی برانداز شنیده نمیشود.
تنها وجه اشتراک شهروندان برانداز توافق بر سر «نبودن» جمهوری اسلامی است. اما صدای واحدی از آنها برای «بودن» چیزی به گوش نمیرسد.
البته راه حلی که از فعالان سیاسی اپوزیسیون به گوش میرسد برگزاری رفراندوم و انتخابات آزاد «بعد از براندازی» است. راه حلی که لازمه آن رسیدن به وحدت نظری ایجابی در رابطه با حکومت بعدی است. چنین توافقی در سال ۵۷ هم بین گروههای مختلف برانداز وجود داشت و ما دیدیم که چگونه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، عدم آشنایی بدنه مردم نسبت به انواع شیوههای حکومتی هنگام رفراندوم، به رأی آری یا خیر به جمهوری اسلامی و در نهایت شعار «حزب فقط حزبالله» منجر شد. پس از آن نیز گرچه اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری تا حد زیادی آزاد و رقابتی برگزار شد، اما در نهایت وزنکشی احزاب و گروهها خیلی زود منجر به شرایطی دور از شرایط دوره اولین انتخابات شد. حالا هم میتوان حدس زد در چنین انتخاباتی، به خاطر آماده نبودن زیرساختهای اجتماعی احتمالا کسانی رأی خواهند آورد که رویکردهایی پوپولیستیتر داشته باشند.
۲. نبود احزاب محبوب مردمی
علت دیگری که معتقدم ایده براندازی با وجود هواداران نسبتا زیادی که در بدنه مردمی دارد، ایده موفقی نبوده و نخواهد بود، عدم وجود نهادها و احزاب محبوب مردمی برانداز است. اگر از مردم معترض بپرسیم که خود را به کدام نحله فکری نزدیکتر میدانند یا کدام گروه یا حزب سیاسی اپوزیسیون را حمایت میکند، احتمالا پاسخهای مشخص و همگرایی نخواهیم یافت. اپوزیسیون خارج از ایران به لطف چند شخصیت فعال سیاسی و بازوهای رسانهای خود که اغلب متکی بر شبکههای تلویزیونی هستند تا حدی شناخته شدهاند. اما به نظر میرسد برای حرکت جدی، فراگیر و پیوسته، مردم باید احزاب سیاسی و روشهای فکری آنها را خوب بشناسند و این گروهها نیز علاوه بر تولید محتوای ایجابی مستمر، میبایست شبکه ارتباطی فراگیری در کشور ایجاد کنند. اما ناگفته پیداست که چنین اتفاقی تا کنون نیفتاده و رهبران فکری و سیاسی ایده براندازی گاه به برنامهها و شخصیتهای تلویزیونی تقلیل مییابند و اغلب خبری از ارائه برنامهها و راهکارهای دقیق اقتصادی، فرهنگی و سیاسی مبتنی بر خرد جمعی نخبگان در احزاب برانداز نیست. موارد معدودی هم اگر هست، محبوبیت و شهرتی میان مردم پیدا نکرده است.
رهبران فکری ایده براندازی به برنامهها و شخصیتهای تلویزیونی تقلیل یافتهاند.
۳. نادیده گرفتن هواداران جمهوری اسلامی
مشکل جدی دیگر در گفتمان براندازی، نادیده گرفتن بخش قابل توجهی از جامعه است که کماکان هوادار دوآتشه جمهوری اسلامی هستند. هوادارانی که اگرچه احتمالا اقلیت باشند (آمار موثقی داریم؟) اما بخشی از آنها به خاطر ایدئولوژی اسلامی-سیاسی خود حاضرند از جان خود برای حفظ این «نظام مقدس» بگذرند. شناخت نادقیق برخی از فعالان اپوزیسیون از این قشر، گاهی به طرح این مسأله میانجامد که این هواداران صرفاً به خاطر منافع مالی یا مزایای اجتماعی و سیاسی چنین رویکردی دارند. در حالی که در بسیاری از مردم به شکل پیچیدهای جمهوری اسلامی با اعتقادات دینی تلفیق شده است. تحلیلگران اپوزیسیون برای مشاهده چنین پدیدههای ایدئولوژیکی کافی است سری به پایگاههای بسیج یا مراسمات روضهخوانی بزنند تا عمق اعتقاد و جدیت فعالیتهای ایدئولوژیک این گروه از مردم را ببینند. شاید برای این موضوع بهتر باشد به جای تظاهراتهای فرمایشی در پایتخت، به هیأتهای مذهبی، انتخاباتهای شوراهای روستا و فعالیتهای آتش به اختیاری که در شهرهای کوچکتر و روستاها در سراسر کشور اتفاق میفتد توجه کنند. رأی ۱۶ میلیونی به آیتالله رئیسی در سال ۹۶ و مجموع رأی ۱۸ میلیونی به کاندیداهای اصولگرا در سال ۹۲ و مشارکت ۲۴ میلیونی در انتخابات مجلس سال ۹۸ که عملا توسط اصلاحطلبان و براندازان تحریم شده بود نشان میدهد که هموطنان هوادار یا ذینفع جمهوری اسلامی را به هیچ وجه نباید دست کم گرفت. بنابراین حتی اگر این جمعیت با براندازی مقابلهای نکنند و دست به اسلحه نبرند و از جان نگذرند، و با فرض موفقیت براندازی، احتمالا #فردای_براندازی این گروه یکی از بزرگترین و مقتدرترین اقلیتهای جامعه خواهند بود که حاضر به هیچ گونه سازشی با حکومتی سکولار و لاییک مستقر نخواهند بود.
احتمالا #فردای_براندازی این گروه یکی از بزرگترین و مقتدرترین اقلیتهای جامعه خواهند بود که حاضر به هیچ گونه سازشی نخواهند بود.
تجربه افغانستان و عراق پس از حمله آمریکا و ادامه حیات گروههای مذهبی-سیاسی تندرو پس از استقرار دولتهای دموکراتیک، اهمیت نقش این گروه را در فرآیند براندازی و پس از آن نشان میدهد. خصوصا امروز که آمریکا بدون توجه به دولت مستقر افغانستان در حال مذاکره و بدهبستان با طالبان است و آنها را که پایگاه مردمی قابل توجهی هم دارند به رسمیت شناخته است. در عراق هم تندروهای مذهبی داعش بزرگترین بحران امنیتی خاورمیانه را رقم زدند و هنوز تعارضات دینی-سیاسی در متن جامعه حل نشده است. از طرفی نیز جامعه دوقطبی سوریه را داریم که براندازان بشار اسد هنوز نتوانستهاند اندک موفقیتی داشته باشند. البته که نباید این موضوع را به حمایت روسیه و ایران تقلیل داد و نقش هواداران پرجمعیت (هر چند اقلیت) بشار اسد را در این ناکامی نادیده گرفت.
۴. نادیده گرفتن ریشههای فرهنگی و ژئوپولیتیک عقبماندگی
در نهایت یکی دیگر از نقدهای جدی به رویکرد اپوزیسیون برانداز، نادیدهگرفتن ریشههای فرهنگی و ژئوپولیتیک عقبماندگی در ایران است. به تصور بسیاری از فعالان سیاسی برانداز بیشتر مشکلات فعلی ناشی از فساد و ناکارآمدی حکومت است و صرفاً با تغییر ساختاری حکومت، این مشکلات رفع خواهند شد. آنها سهم زیادی برای سایر عوامل خصوصا عواملی که به زعم من علت اصلی فساد و ناکارآمدی است قائل نیستند. شاید بد نباشد یادآوری کنیم سال ۵۷ مردم کل نظم و نظام موجود را به اتهام فساد سیاسی و مالی سرنگون کردند و نظم و نظامی نو درانداختند، اما این فساد سیاسی و مالی حاکم بر سازمانها و ادارات دولتی و نهادهای حاکمیتی پس از مدت کوتاهی احیا شدند. تو گویی انقلاب اسلامی فقط سیاستگذاری کلان کشور را تغییر داد و تأثیر چندانی بر فرهنگ فساد نداشت. ما امروز با میلیونها کارمند مواجهیم که از سدهای گزینشی رد شدهاند و با این وجود گزارشهای تکاندهندهای از فساد اداری به گوش میرسد.
با وجود تحولات بزرگ سیاسی در انقلاب اسلامی، فساد سیاسی و مالی حاکم بر سازمانها و ادارات دولتی و نهادهای حاکمیتی پس از مدت کوتاهی احیا شدند.
به زعم من ریشه این مشکل در عقبماندگی فرهنگی و عدم آموزش درست نهفته است. بسیاری از مردم ما در فعالیتهای گروهی دچار مشکلات جدی هستند و تجربه خوشایند زیادی از دموکراسیهای غیردولتی نداشتهاند. تقریبا کسی نیست که اگر در یک بانک یا اداره آشنایی داشته باشد، درخواست و توقع «پارتیبازی» نداشته باشد. بخشی از علت استخدام اقوام و دوستان در شهرداریها و نهادهای دولتی نه فاسد بودن مدیران، که فشار زیادی است که اقوام و دوستان بر آنها برای این کار وارد میکنند و کسانی که تن به این کار ندهند از جمع دوستان خود طرد میشوند. اینها تنها مثالهای کوچک و ملموسی هستند از آنچه در متن فرهنگ اداری کشور رسوخ کرده است و به راحتی از بین نمیروند.
البته قطعا معتقد نیستم تنها دلیل عقبماندگی مربوط به مردم است! در میان دهها دلیل دیگری که میتوان برشمرد، دلایل ژئوپولیتیک را هم نباید فراموش کرد. چه کسی است که نداند در صورت پیروزی اپوزیسیون غربنشین و برقراری ارتباط متعادل (نه حتی افراطی) با آمریکا، همسایگان ما چه نسبتی با ما برقرار خواهند کرد. اگر تجربه تاریخی دشمنیهای روسیه به عنوان همسایهای نزدیک و قدرتمند را کنار جدال تاریخی ما با کشورهای عربی بگذاریم، متوجه خواهیم شد که بسیاری از بازیهایی که جمهوری اسلامی در سیاست بینالملل در آن گیر افتاده است و هزینههای گزافی برای آن میدهد، فراتر از اتفاقات و سیاستگذاریهای داخلی است. به نظر میرسد در بسیاری از این بازیها، جمهوری اسلامی نه کارگردان و نویسنده، که یک بازیگر نقش چندم است که اساساً توان مقابله و تغییر سناریوها را در جنگ قدرتها ندارد و تنها میتواند سوگیری خود را میان شرق و غرب مشخص کند.
بسیاری از بازیهایی که جمهوری اسلامی در سیاست بینالملل در آن گیر افتاده است و هزینههای گزافی برای آن میدهد، فراتر از اتفاقات و سیاستگذاریهای داخلی است.
نکته دیگر در رابطه با دغدغههای اقتصادی بدنه معترضین برانداز است. به نظر میرسد اصلیترین نیروی محرکه هموطنان برانداز برای اعتراضات خیابانی اعتراض به وضعیت تأسفبار معیشتی و اقتصادی بوده است نه مسائلی نظیر آزادی یا دموکراسی. تقلیل مطالبات به مسائل اقتصادی میتواند منجر به دیکتاتوریهایی مشابه برخی کشورهای منطقه شود که از قضا از نظر رفاه اقتصادی شهروندان کارنامه چندان نامطلوبی هم ندارند. از طرفی شخصاً مطمئن نیستم در صورت رفع نسبی مشکلات اقتصادی، ایده براندازی همچنان به اندازه فعلی میان مردم هوادار داشته باشد. با توجه به فراز و فرودهای اقتصادی دولتها و ایدههای محبوبی نظیر دادن یارانههای نقدی قابل توجه به طبقات فرودست، این چالشی برای فعالان برانداز خواهد بود که بتوانند در مقابل سیاستهای اقتصادی پوپولیستی پایگاه مردمی خود را حفظ نمایند.
تقلیل مطالبات به مسائل اقتصادی میتواند منجر به دیکتاتوریهایی مشابه برخی کشورهای منطقه شود.
طبعا بر نکات بالا، دلایل بسیاری را میتوان افزود. همینطور مطمئن هستم بسیاری از خوانندگان با بخشهای زیادی از این فصل مخالفتهایی خواهند داشت. این مخالفتها ممکن است ناشی از عدم درک درست من از وضعیت موجود یا عدم درک عمیق آنها از پدیدهها باشد. در هر صورت احتمالا در این امر میتوانیم متفقالقول باشیم که اپوزیسیون برانداز در ۴۲ سال گذشته دستاوردهای ملموس و قابل اشاره چندانی نداشتهاند. با ذکر این یادآوری که اعتراضات سال ۸۸، دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ را نمیتوان ابتکار عمل احزاب سیاسی اپوزیسیون دانست و هیچکدام از این تجمعات به دعوت این احزاب و گروهها نبودهاند. بلکه این گروهها تنها با مردمی همراهی کردهاند که عصبانی و خسته از شرایط و در پی تغییر به خیابان آمدند، جانشان را به دستشان گرفتند و اگرچه به جمهوری اسلامی اعتراضات جدی داشتند، اما افسوس که حتی نمیدانستند دقیقا برای به دست آوردن چه نوع حکومتی با چه مدل اقتصادی و با چه راهکار سیاسی میجنگند.
پس چه باید کرد؟
طبیعتا نمیتوان موجی را که برای براندازی میان مردم مصمم است (حتی اگر اقلیت باشند) نادیده گرفت. از طرفی سرکوب چنین موجی از نارضایتی تنها هزینهها را به تعویق میاندازد تا اعتراضات به شکلی شدیدتر رخ دهد. بسیاری از کارشناسان معتقدند شرایط بحرانی کنونی به خصوص از نظر اقتصادی به گونهای است که تنها یک جرقه نظیر تجربه تونس ممکن است کشور را به آتش بکشد. در چنین شرایطی مردم هزینههای بالایی متحمل خواهند شد و متأسفانه احتمالا خشونت از آبانماه ۹۸ هم بیشتر شود. البته همانطور که اشاره شد این احتمال هم هست که دولتهای بعدی بتوانند با تأمین مالی ارزی و همراهی و حمایت چین و روسیه شرایط اقتصادی را بهتر کنند و بخش قابل توجهی از سرمایه اجتماعی براندازان بر باد رود. اما در نهایت سوال اینجاست که آیا میتوان کاری کرد که شهروندان هزینههای کمتری متحمل شوند؟ آیا راه دیگری غیر از براندازی یا اصلاحطلبی وجود دارد؟ شهروندان برای ساختن آینده مطلوب چه باید بکنند؟
شخصا در جزوهای با عنوان «چه باید کرد؟» راهکارهایم را برای معترضان نوشتهام و پیشنهاد میکنم این کتابچه را از اینجا دانلود کنید و بخوانید. اما نظر شما چیست؟ آیا براندازی خشونتآمیز آینده محتومی است که هزینه آن را قرار است شهروندان بپردازند؟ آیا راه دیگری باقی مانده؟ لطفا نظرتان را پای این یادداشت بنویسید تا سایر خوانندگان این متن از دیدگاه شما (مخالف یا موافق نظر من) آگاه شوند و شناختمان از ابعاد مختلف بیشتر شود.
دیدگاهتان را بنویسید