به درخواست سردبیر مجله وزین «مدیریت ارتباطات» یادداشت نسبتاً مفصلی نوشتم برای پرونده ویژه شماره ۱۵۰ این مجله با موضوع «امکان موفقیت کوچ اجباری کاربران ایرانی به پلتفرمهای داخلی» که آبانماه ۱۴۰۱ منتشر شد. این یادداشت در روزنامه هممیهن در ۲۳ آذرماه ۱۴۰۱ نیز با عنوان «زیست دیجیتال مصنوعی» بازنشر شد و مورد توجه بسیاری قرار گرفت. از جمله مصطفی تاجزاده که در یکی از پیامهای خود که از زندان اوین بیرون فرستاده بود، این یادداشت را در فهرست چند مقاله مورد توصیهاش برای مطالعه قرار داده بود. این یادداشت را عیناً اینجا بازنشر میکنم:
در شرایط طبیعی، ایده ساخت یک محصول توسط متخصصان در یک کشور، میتواند برای شهروندان آن کشور ایده جذابی باشد. خصوصا وقتی محصول آن با درک بهتری از رفتار، دغدغهها و نیازهای مردم آن کشور طراحی و توسعه یابد. اما چرا در کشور ما این ایده، از خودروسازی ایرانی تا توسعه یک شبکهاجتماعی بومی، همواره محل کشمکش میان حکومت و مردم بوده است؟ چرا نهتنها شبکهاجتماعی و پیامرسان فراگیری نتوانسته جایگزین پلتفرمهای بینالمللی نظیر اینستاگرام و تلگرام شود که فعالیت پلتفرمهای سابق ایرانی نیز یکییکی متوقف یا محدود شده است؟
آسیبشناسی و درک عوامل و متغییرهای مختلف، بدون در نظر گرفتن مسیری که تاکنون پیمودهایم، کامل نخواهد بود. بنابراین ابتدا مروری میکنیم بر فرازوفرودهای مربوط به «ایده پلتفرمهای بومی» و بعد عواملی را که منجر به شکست قطعی این ایده میشود را بررسی خواهیم کرد. درنهایت به این پرسش خواهیم رسید که اساسا جایگزینی پلتفرمهای بومی حتی با رفع موانع، ایده خوبی است یا نه؟
قصه شکستهای مکرر
شاید جوانترها خاطرشان نباشد که در دوران پیش از اینترنت موبایل، پلتفرمهای کاربرمحور ایرانی نسبتا موفقی داشتهایم. پلتفرمهای وبلاگنویسی دهه80 نظیر پرشینبلاگ، بلاگفا و شبکههایاجتماعی نظیر کلوب، بخشی از خاطرات جمعی اولیننسل از اهالی اینترنت در ایران را شکل داده است. پلتفرمهایی که یکسال پس از فیلتر شدن فیسبوک و توئیتر در سال۸۸، در خردادماه ۸۹ فیلتر شدند و برخی مدیران آنها پای میز محاکمه رفتند. درنهایت پس از فراگیری اینترنت موبایل و ورود موج عظیم کاربران جدید به دنیای جدید مبتنی بر اپلیکیشنها، این بازیگران قدیمی جا ماندند. کمکم مردم سر از وایبر و اینستاگرام در آوردند و البته بهلطف فیلترشکنها، کاربران زیادی نیز به زندگی دیجیتال خود در فیسبوک، توئیتر و گوگلریدر ادامه دادند.
تشکیل شورایعالی فضایمجازی در سال۱۳۹۱ نشان میداد، دغدغه حکمرانی بر اینترنت به بالاترین سطوح کشیده شده و قرار است ریشسفیدان در این شورایعالی راهوچاه مواجهه با تکنولوژی ارتباطاتنوین و رسانههای نامتمرکز آنلاین را بررسی کنند. جایی که ایده شبکهملی اطلاعات معروف به «اینترنت ملی» که پیش از آن توسط دولت مطرح شده بود، پیگیری شد و برای سال ۱۳۹۳ مبلغ هزار میلیارد ریال (معادل تقریبی ۴۰میلیون دلار) برای «مرکز ملی فضای مجازی»، با هدف توسعه این زیرساخت در نظر گرفته شد. زیرساختی که در مصوبه شورایعالی فضایمجازی هدف آن «مدیریت مستقل کاملا داخلی شبکه، حفاظتشده نسبت به اینترنت، با تعرفه رقابتی شامل مراکز داده و میزبانی داخلی» عنوان شده بود.
به بهانه نبود «پیوست فرهنگی»، اینترنت موبایل چندین سال روی تکنولوژی نسلدوم مانده بود، اما بالاخره از اواخر سال۹۳ با توسعه اینترنت 3G، فصل جدیدی از حضور کاربران ایرانی در فضایآنلاین رقم خورد. این اتفاق منجر به رشد ناگهانی استارتآپهای ایرانی شد که ازقضا در پی گشایشهای پس از برجام در سال۹۴، سرمایهگذاران خارجی نیز روی برخی از آنها سرمایهگذاری کردند. دیجیکالا، اسنپ، کافهبازار، دیوار، آپارات، اینتورک و… با وجود موانع حقوقی فراوان، در این سالها جهشی جدی پیدا کردند و با حضور شرکتهای سرمایهگذار خطرپذیر و شتابدهندهها و رویدادهای متنوع استارتآپی، اکوسیستم استارتآپی ایران در بخش خصوصی کمکم شاکله خود را پیدا میکرد. اما همچنان خبری از موفقیت و فراگیری شبکهاجتماعی یا پیامرسان ایرانی شنیده نمیشد.
هرچند مصوبه «سیاستها و اقدامات ساماندهی پیامرسانهای اجتماعی» چندروز مانده به انتخابات سال۹۶ در شورایعالی فضایمجازی تصویب شد، اما شاید اولینبار که ایده حمایت از پلتفرمهای بومی بهشکل جدی میان مسئولان و نمایندگان مجلس مطرح شد، پس از ناآرامیهای دیماه سال۹۶ بود؛ وقتی تلگرام، فراگیرترین پیامرسان مورد استفاده در کشور شده بود و در غیاب فیسبوک، مردم از قابلیتهای کانالها و گروههای این پیامرسان بهجای یک شبکهاجتماعی استفاده میکردند. فیلترینگ موقت تلگرام در دیماه سال۹۶، فیلترینگ دائمی آن در اردیبهشتماه سال ۹۷ و تبلیغ همزمان رسانههای رسمی برای دعوت کاربران به «پیامرسانهای بومی»، تبدیل به یکی از نقاط عطف مقاومت کاربران در برابر پلتفرمهای بومی شد. طبق نظرسنجی ایسپا در مهرماه ۹۷، تعداد کاربران تلگرام پس از فیلترینگ تغییر چندانی نداشت، درحالیکه تعداد کاربران «سروش»، پیامرسانی با مالکیت صداوسیما که تبلیغات زیادی برای آن انجام میشد، از ۱۳درصد طی چندماه به چهاردرصد کاهش پیدا کرد. علاوه بر سروش (که کمتر از دوسال بعد توسط صداوسیما به مزایده گذاشته شد)، سایر پیامرسانهای بومی آن روزها نظیر ایتا، گپ، آیگپ، بیسفون و بله نیز وضع مشابهی داشتند. حتی مدیران برخی پیامرسانهای ایرانی که پیش از فیلترینگ تلگرام فعالیت داشتند، اعلام کردند فیلترینگ تلگرام به سرعت رشد آنها ضربه زده و مشکلات جدی در اعتماد کاربرانشان ایجاد کرده است. مردم در کنار استفاده از تلگرام با کمک پروکسی و فیلترشکن، پیامرسان واتسآپ را با وجود امکانات کمترش نسبت به نمونههای ایرانی ترجیح دادند و بهاینترتیب ایده جایگزینی پیامرسان داخلی شکست خورد.
این تجربه به شکلی مشابه در رابطه با جایگزینسازی برای شبکه اجتماعی اینستاگرام نیز اتفاق افتاد. اپلیکیشن روبیکا که توسط هلدینگ توسکا با سرمایهگذاری غیرشفاف و تفاهمنامههایی غیرمعمول معرفی شد، شامل امکانات متنوعی بود که روی کاغذ میتوانست جایگزین تلگرام، واتساپ و اینستاگرام شود و با انبوهی از امکانات بیربط، از VAS تا VOD، عنوان عجیب «سوپراپلیکیشن» را یدک میکشید. این پروژه نیز با وجود تبلیغات بیسابقه تلویزیونی، استفاده از رانتهای متنوع زیرساختی و محتوایی، کمپینهای فراگیر تبلیغات بیلبوردی، حضور اینفلوئنسرها و کمدینها با دستمزد و… نتوانست جایگزین اینستاگرام شود و کاربران آن در بهترین حالت کمتر از ۲۰ درصد رقبای خارجیاش باقی ماند.
چرا نمیتوانیم پلتفرم اجتماعی بومی داشته باشیم؟
شکلگیری تجربههای موفق در زمینه استارتآپها و محصولات دیجیتال تابع ابعاد مختلف فناورانه، تجاری و اجتماعی است که فقط بر بستر حاصلخیز یک اکوسیستم کامل رشد میکند. بنابراین امکان ایجاد چیزی مثل فیسبوک را نباید به توانمندیهای فنی یا زیرساختهای سختافزاری تقلیل داد. برای ایجاد یک سرویس موفق فراگیر دیتاسنترها و سرورهای قوی و نیروهای متخصص لازم هست اما بههیچوجه کافی نیست. این احتمالا همان نکتهای است که سیاستگذاران و تصمیمگیران حوزه مدیریتی اینترنت در ایران هیچگاه متوجه آن نبودهاند و با صرف هزینههای گزاف برای ایجاد زیرساختهای فنی، اعطای وامهای کلان به شرکتهای خودی برای توسعه دستوری پلتفرمها و فیلتر نمونههای بینالمللی در پی کوچ اجباری کاربران بودهاند. درحالیکه عوامل و موانع فراوانی برای شکلگیری یک پلتفرم اجتماعی فراگیر وجود دارد که کمتر به آنها پرداخته شده، هم کارآفرینان استارتآپی بخش خصوصی، هم سرمایهگذاران و هم کاربران را از مشارکت و همراهی چنین ایدههایی دور میکند. در ادامه بخشی از این موانع و عوامل را مرور و سعی میکنیم به این پرسش پاسخ دهیم که چرا کارآفرینان مستقل بخش خصوصی و مردم سراغ پلتفرمهای داخلی نمیروند؟
۱. موانع حقوقی مربوط به مسئولیت پلتفرم
یکی از مهمترین عواملی که منجر به ایجاد مشکلات جدی برای پلتفرمهای کاربرمحور در دهه ۸۰ شد و تا امروز همچنان بهعنوان یکی از موانع جدی برای این نوع از پلتفرمها محسوب میشود، بحث مسئولیت حقوقی محتواهای منتشرشده توسط کاربران است. اگرچه این مسئله در دنیا نیز همچنان موضوع مورد بحث کارشناسان است و پیچیدگیهای زیادی دارد، اما بهصورت کلی این امر پذیرفته شده که مسئولیت محتواهای منتشرشده از نظر حقوقی با کاربری است که آن را به اشتراک گذاشته و عمده کار نظارت بر محتوا نیز با سازوکار گزارشدهی برعهده خود کاربران گذاشته شده است. برای مثال اگر کاربری محتوای کذب یا ممنوعهای را در اینستاگرام منتشر کند، مسئولیت اصلی آن متوجه خودش است، نه مدیر پلتفرم. این درحالیاست که در نهادهای اجرایی و دادگاههای کشور ما هنوز این مسئله حل نشده و با مدیران پلتفرمهای کاربرمحور اجتماعی مانند مدیرمسئولان روزنامهها و مجلات برخورد میشود و باید بابت هر محتوایی که توسط کاربرانشان منتشر میشود، پاسخگو باشند. اگرچه ماده 751 قانون جرائمرایانهای بهنوعی مسئولیت محتوا را از میزبان سلب میکند، اما نه مصادیق آن در این قانون بهصورت مشخص ذکر شده و نه اغلب همین ماده در دادگاهها مورد پذیرش قضات قرار میگیرد. پروندههای متعددی برای مدیران پلتفرمهای آپارات، دیوار، بلاگفا و… همینطور برای بنده بهعنوان مدیرعامل پلتفرم اجتماعی کارزار ایجاد شده که مربوط به محتواهای ایجادشده توسط یکی از میلیونها کاربر این پلتفرمها بوده و بسیاری از آنها منجر به محکومیت آنها شده است.
طبعا تا زمانی که قانون محکمی برای این موضوع تدوین نشود که برای تمام دادگاهها لازمالاجرا نباشد، نمیتوان توقع داشت پلتفرمهای کاربرمحور اعم از شبکههای اجتماعی و پیامرسانها بدون چالشهای جدی در کشور توسعه یابند. برای رفع این چالش حقوقی البته پیشنیازی لازم است که طبعا کافی نیست و چالشهای حقوقی متنوع دیگری نیز بر سر راه پلتفرمها وجود دارد.
۲. مسئله آزادیبیان، سانسور و شنود
از ابتدای فراگیری اینترنت در ایران، مردم از آن بهعنوان بستری برای بیان آزادانه افکار و عقایدشان استقبال کردند. باتوجه به محدودیتهای رسانهای در کشور، عدم فعالیت رسانههای تلویزیونی خصوصی، ممنوعیت استفاده از ماهواره و تجربه قبلی مردم از ممنوعیت ویدئو، پلتفرمهای کاربرمحور اینترنتی فرصتی ویژه به مردم برای دسترسی آزاد به اطلاعات داده بود. اما از همان روزهای اول، فیلترینگ پلتفرمهای خارجی و دستورات حذف محتواها در پلتفرمهای داخلی نشان داد، در بر همان پاشنه پیشین میچرخد. تجربه قبلی مربوط به سیاستهای رسانهای در کنار مسدودسازیها، حذفها و اتهامات واردشده به کاربرانی که به انتشار دیدگاههایشان پرداخته بودند، امروز بسیاری از مردم را نسبت به پلتفرمهای کاربرمحور داخلی بدبین کرده است. موضوعی که مردم به طنز با «تیک سوم پای پیامها» و «گشتارشاد مجازی» از آن یاد میکنند. طبیعی است که مردم نگران هستند پیامها و ارتباطات خصوصیشان بهصورت گسترده رصد شود، در گروههای آنلاین گفتگوهایشان تحتنظر باشد، و بهخاطر انتشار محتواها در صفحات شخصیشان به اتهام تشویش اذهان عمومی بازداشت شوند.
حتی اگر چشمانمان را روی تجربیات واقعی مدیران پلتفرمهای کاربرمحور در ایران ببندیم و قبول کنیم مجوز دسترسی به دیتابیسها، رصد فعالیت کاربران و شنود دیتاها، جز موارد بسیارحساس -نظیر حملات تروریستی- داده نمیشود، نمیتوان انگیزه اصلی سیاستگذاران اینترنت در ایران را قدرت و امکان کنترلگری ندانست. انگیزهای که هر چند ماهیتا میتوان حق حاکمان هر کشوری دانست، اما حدود و ثغور آن و شیوه اعمالش را نیز میتوان براساس سوابق عملکردی و تجربهجمعی پیشین مردم و مدیران پلتفرمهای ایرانی تا حدی پیشبینی کرد. بنابراین مسئله اصلی مسئولان، استفاده مردم از «پلتفرمهای آمریکایی» بهخاطر آمریکایی بودناش نیست. بلکه در شرایطی که مصادیق «حکمرانی فضای مجازی» به سانسور و بازداشت کاربران تقلیل پیدا کند، مسئله اصلی، قدرت اعمالنظر در محدودسازی آزادیبیان خواهد بود.
۳. بازار محدود و اکوسیستم محدودتر
یکی از مواهبی که پلتفرمهای بینالمللی از آن بهرهمند هستند، دسترسی نامحدود آنها به بازار بینالمللی و در نظر نگرفتن سقفی برای رشد است. آنها اغلب ایده تسخیر کاربران کشورهای مختلف را در سر دارند و میتوانند مشتریانی از تمام دنیا داشته باشند. اکوسیستم استارتآپی در دنیای امروز مرز مشخصی ندارد و شرکتها گاه حتی برای تأمین نیرویانسانی ارزانتر، شعبی در سایر کشورها تاسیس میکنند. همینطور سرمایهگذاران خطرپذیر از کشورهای مختلفی روی استارتآپهای سایر کشورها سرمایهگذاری میکنند. ما بارها خبر سرمایهگذاری شرکتهای چینی روی برندهای آمریکایی یا بالعکس را شنیدهایم و میدانیم سرازیر شدن سرمایههای اروپایی و آمریکایی در استارتآپهای خاورمیانه بهواسطه فرصتهای پرسود بینظیر آن، چه تحولی در اکوسیستم منطقه ایجاد کرده است. دولتهای کشورهای توسعهیافته نیز با تسهیلاتی نظیر استارتآپویزا برای جذب تیمهای استارتآپی در کشور خود به رقابت میپردازند و سرمایهگذاران خود را دعوت به سرمایهگذاری خطرپذیر استارتآپی میکنند. رویدادهای بینالمللی بهصورت مستمر با مشارکت بزرگترین رهبران تکنولوژی جهان برگزار میشود و ورکشاپهای آموزشی برای انتقال تجربیات استارتآپهای جهانی بخشی از برنامههای روتین در جامعه کارآفرینان هر کشور است.
تجربیات موفق جهانی در چنین زیستبومی است که شکل میگیرند و سریع رشد میکنند، نه در کشوری که مرزهای خود را به دنیا بسته است، سرمایهگذاران خارجی را حتی اگر همکاریشان ممکن باشد به چشم نفوذ خارجی میبیند، به متخصصان خارجی و ورکشاپهای بینالمللی بهعنوان ابزارهای جاسوسی نگاه میکند و هرگونه درآمد خارجی شرکتها و مراودات اقتصادی بینالمللی را با نگاهی بدبینانه دنبال میکند. ما هنوز گشایشهای کوچکی که پس از برجام رخ داد را بهخاطر داریم و انبوه اتهاماتی که در «شبنامه»ها متوجه فعالان استارتآپی میشد را فراموش نکردهایم. در چنین شرایطی که پلتفرمها در فضایی محدود، با نگاهی محدود به بازاری محدود فعالیت خود را باید ادامه دهند، طبیعی است که تجربه موفقی در زمینه ایجاد شبکهاجتماعی یا پیامرسان ایجاد نخواهد شد.
۴. انحصارسازی با فیلترینگ
یکی از مهمترین تبعات فیلترینگ فیسبوک، توئیتر، یوتیوب، پینترست، ساندکلاود، تامبلر، فلیکر و سایر شبکههایاجتماعی آن بود که اینستاگرام بهعنوان تنها شبکهاجتماعی بینالمللی مطرح، به انحصاری بینظیر در کشور ما دست پیدا کرد. انحصاری که با فیلترینگ تلگرام تقویت شد و طبیعتا اکثر کاربران ایرانی را بیشتر به خود وابسته کرد. در چنین شرایطی حتی اگر یک پلتفرم داخلی باکیفیت توسط بخشخصوصی توسعه پیدا میکرد و اعتماد کاربران را از نظر امنیتی نیز جلب میکرد، باز هم بهسختی میتوانست با اینستاگرام رقابت کند. درحالیکه اگر سیاست اشتباه فیلترینگ رخ نمیداد، کاربران براساس دغدغه و نیاز خود در یک یا چند پلتفرم فعالیت میکردند و در چنین شرایطی گرفتن سهم بازار داخلی توسط یک پلتفرم ایرانی در کنار آنها امکانپذیرتر بود. زیرا برای مثال احتمالا بخشی از کاربران فیسبوک را ترجیح میدادند، بخشی توئیتر، بخشی از ولاگرها وقت خود را بیشتر در یوتیوب میگذراندند، برخی در پینترست فعالیت میکردند و تمام کاربران مجبور نبودند از اینستاگرام (که محدودیتهای خاص خود را برای انواع استفاده کاربران و کسبوکارها دارد) استفاده کنند. اتفاقی که در اغلب کشورهای دنیا افتاده و هر کدام از این پلتفرمها درصدی از کاربران را جذب کرده است. در این شرایط یک پلتفرم جدید راحتتر میتواند در کنار سایر بازیگران قرار بگیرد. اما در سالهای گذشته غول انحصاری اینستاگرام تقریبا صددرصد نیاز مربوط به شبکههای اجتماعی را برطرف میکرد و کنار زدن آن توسط یک پلتفرم ثانوی بسیار سخت بود. بنابراین فیلترینگ این پلتفرمهای خارجی جدا از زایل کردن حق کاربران ایرانی، کار رقابت را برای پلتفرمهای ایرانی نیز سخت کرد.
۵. شکل نگرفتن زیست دیجیتال با کوچ اجباری
چند بار تجربه حکومت در فیلترینگ پلتفرمهای فراگیر خارجی و دعوت همزمان از مردم به کوچیدن به پلتفرمهای داخلی، احساسات مردم و فعالان دیجیتال را بیش از پیش نسبت به این موضوع جریحهدار کرده است. طبیعی است که کسب و کارهای کوچک و بزرگ، اینفلوئنسرها و تولیدکنندگان محتوا در پی ضربههایی که در چند نوبت پس از فیلترینگ فیسبوک و توئیتر و یوتیوب در سال ۸۸، فیلترینگ پلتفرمهای داخلی در سال ۸۹، فیلترینگ تلگرام در سال ۹۷، و در نهایت فیلترینگ اینستاگرام و واتساپ و توییچ و… در سال ۱۴۰۱ خوردهاند و هر بار توسط حاکمان دعوت به حضور در پلتفرمهای جایگزین شدهاند، حالا دیگر نسبت به حضور و فعالیت در پلتفرمهای داخلی موضع منفی داشته باشند. هرچند این روزها نیز مثل تجربیات قبلی مسئولان مدعی حضور پرشمار مردم در پیامرسانهای ایرانی و روبیکا و روبینو (به عنوان شبکه اجتماعی جایگزین اینستاگرام) هستند، اما نیک میدانیم اگر هم رشدی در افزایش تعداد کاربران رخ داده موقتی و صرفا برای رفع نیاز در شرایطی بوده که حتی فیلترشکنها هم به سختی کار میکنند. بنابراین چنین حضور موقتیای که ناشی از کوچ اجباری است، هیچگاه منجر به شکلگیری یک «زیست دیجیتال» طبیعی توسط عموم مردم نخواهد شد. و البته متوجه این موضوع هستیم که در جامعه دوقطبی امروز ایران، اقلیتی چند میلیونی همواره به استقبال دستورات حاکمیتی میروند و حتی ممکن است از فیلترینگ شبکههای اجتماعیای که محتواهای مغایر با سلیقه آنها در آن رواج داشت استقبال کنند.
آیا جایگزینی پلتفرم داخلی ایده خوبی است؟
حالا که پس از مرور تاریخچهای از سیاستهای شکستخورده، موانع شکلگیری و موفقیت پلتفرم داخلی را مورد بررسی قرار دادیم، شاید بد نباشد کمی عقبتر بنشینیم و این سوال را بپرسیم که آیا جایگزین شدن پلتفرمهای داخلی و کوچ کاربران به آنها، حتی با فرض ممکن بودن آن ایده درستی است یا خیر؟
اگر مصوبات شورای عالی فضای مجازی و سخنرانیهای مسئولان و طراحان طرح صیانت در مجلس را مرور کنیم، متوجه میشویم تمام سیاستگذاریها، قانونگذاریها، راهکارهای سلبی و ایجابی با این هدف تدوین میشود که کاربران ایرانی پلتفرمهای خارجی را «ترک کنند» و کلیه فعالیتهای خود را (اعم از زندگی و کار در شبکههای اجتماعی، ارتباطات در پیامرسانها، استفاده از جستجوگرها و ایمیل، و…) به نمونههای معادل ایرانی «منتقل کنند». همانطور که اشاره شد انگیزه اصلی چنین ایدهای نیز ذیل عنوان «حکمرانی فضای مجازی» توجیه شده است تا کاربران ایرانی از جرائم رایانهای و کلاهبرداریها و فیکنیوزها و… در امان باشند و دولتمردان نیز خیالشان از برهمزنندگان امنیت ملی و تشویشگران اذهان عمومی راحت باشد.
در وهله اول باید گفت در صورت اجرای این ایده، دسترسی شهروندان به اقیانوس عظیم محتواهای بینالمللی کاهش مییابد و ارتباط موثر با متخصصان و فعالان حوزههای مختلف در دنیا از بین میرود. طبیعتا نمیتوان توقع داشت مردم چشمشان را روی میلیونها ویدیوی با کیفیت موجود در یوتیوب ببندند، یا دانشجوها از گوگل اسکالر و ریسرچگیت برای دسترسی به ژورنالهای علمی روز دنیا و اساتید بینالمللی استفاده نکنند، یا از مردم بخواهیم برای دنبال کردن فعالیتهای ورزشکاران، هنرمندان، اندیشمندان و… خارجی به پلتفرمهای داخلی اکتفا کنند. بنابراین با اجرای این سیاست به نوعی مصرف محتوای روز دنیا را به روی شهروندان میبندیم.
البته شاید محدودیت فوق چندان برای سیاستگذاران اینترنت در ایران مهم نباشد و بخشی از آن را با اینترنت طبقاتی و حضور محدود بر حسب نیاز توجیه کنند. اما فعالیت اینترنتی کاربران صرفا محدود به مصرف محتوا نیست، بلکه تولید محتوا و حضور بینالمللی کاربران نیز وجه دوم ماجراست. محدودسازی حضور کاربران ایرانی در پلتفرمهای بینالمللی، حتی با معیارهای رسمی جمهوری اسلامی میتواند نقطه ضعف بزرگی محسوب شود. از نظر پدافند غیرعامل چنین ایدهای مشکلات امنیتی جدی ایجاد میکند و عملا عرصه دیپلماسی دیجیتال را رها میسازد و کشور را در موضع ضعف قرار میدهد. حضور فعالانه ایرانیان در ترندهای محتوایی جهانی نظیر شبکه توئیتر بارها توانسته توجه افکار عمومی دنیا را به خود جلب کند و امکان تولید و انتشار محتوا در عرصه بینالمللی از نظر سیاست رسانهای برای هر کشوری یک فرصت ارزشمند است. از این جهت کوچ کاربران ایرانی به پلتفرمهایی که محدود به داخل مرزهای کشور است، باعث میشود صدای ایرانیان در دنیا کمتر شنیده شود و حضور آنها کمرنگتر از پیش گردد. اهمیت چنین فرصتی را هنرمندان ایرانی (طراحان گرافیک و تصویرگران، انیماتورها و موشنگرافیستها، معماران، طراحان صنعتی و طراحان جواهرات ایرانی، نقاشان و مجسمهسازان، هنرمندان صنایع دستی و…)، تولیدکنندگان (خانگی، محلی، کشاورزی، صنعتی و…)، دانشجویان و اساتید دانشگاه و اقشار و اصناف مختلفی که از طریق پلتفرمهای بینالمللی، حتی در شرایط تحریمی توانستهاند ارتباطات خارجی اثرگذاری بگیرند میدانند. آنها بیش از هر کسی تبعات فاجعهبار محدودسازی ارتباطات در جزیره پلتفرمهای داخلی را میدانند. بنابراین حتی با فرض آنکه شکلگیری و فراگیری شبکههای اجتماعی و ارتباطی در ایران با رفع موانع فوقالذکر ممکن شود، نباید رویکرد «جایگزینی» آنها را داشت. بلکه ایده بهتر میتواند فعالیت توأمان کاربران ایرانی در انواع پلتفرمهای داخلی و خارجی بر اساس مزیتها و ویژگیهای مثبت هر کدام باشد. بهترین ایده نیز میتواند شکلگیری پلتفرمهای ایرانی در اکوسیستم غیردولتی با حضور پررنگ کاربران سایر کشورها باشد تا مردم ما نیز سهمی از مناسبات دیجیتال آینده دنیا داشته باشند. و این ممکن نیست مگر با تغییر اساسی سیاستهای کلی نظام در رابطه با اینترنت.
- نسخه چاپی این مجله را که شامل مقالات خواندنی دیگری هم هست از دیجیکالا و نسخه الکترونیک آن را از کتابراه میتوانید تهیه کنید.
- این یادداشت در وبسایت روزنامه هممیهن هم در دسترس است.
دیدگاهتان را بنویسید