آسیب‌شناسی ایده اصلاح‌طلبی در ایران

چرا ایده اصلاح‌طلبی کار نمی‌کند؟

رأی بدهیم یا نه؟ بین بد و بدتر انتخاب چقدر معنادار و چقدر موثر است؟ آیا حتی اگر بهترین گزینه اصلاح‌طلبان هم تأیید صلاحیت شود، می‌توان به اصلاحات موثر ساختاری یا بروکرات‌محور امید داشت؟ چرا ایده‌ای که زمانی میلیون‌ها نفر به آن باور و امید داشتند امروز میان مردم معترض، ناراضی و منتقد چندان هواداری ندارد؟

اگرچه امروز اصلاح‌طلبان از دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی و مجلس ششم به عنوان عصر طلایی اصلاحات یاد می‌کنند و به ثبات اقتصادی و تغییرات موثر فرهنگی آن دوران افتخار می‌کنند، اما کیست که نداند در سال‌های آخر دولت اصلاحات، فعالان اصلاح‌طلب هم‌نوا با بخش زیادی از مردم از عدم تغییرات جدی سیاسی به شدت ناراضی بودند و حرف از محافظه‌کاری خاتمی و بن‌بست مجلس ششم می‌زدند. شرایطی که منجر به قدرت گرفتن محمود احمدی‌نژاد در آن نقطه مهم تاریخی و آغاز دوران زوال اصلاح‌طلبان شد. اگرچه در برخی دوره‌ها با ظهور میرحسین موسوی یا پدیده «تکرار می‌کنم» خاتمی اصلاح‌طلبان محبوبیت خود را تا حدی نسبی بازیافتند، اما با این همه امروز ایده اصلاح‌طلبی میان بسیاری از مردم دیگر خریداری ندارد و مردم سرخورده از صندوق‌های رأی محدود به نظارت استصوابی، عملکرد نامطلوب دولت دوم حسن روحانی (که در عمل اصولگرا از کار در آمد) و در نهایت مداخلات نهادهای انتصابی دیگر تره‌ای برای اصلاح‌طلبان خُرد نمی‌کنند.

در این یادداشت تلاشی خواهم داشت برای تحلیل دلایل به بن‌بست رسیدن ایده اصلاح‌طلبی در ایران از دید خودم و بررسی جوانب مختلف ایده‌ای که زمانی درخشان می‌نمود و امروز سوسوزنان در حال خاموشی است.

۱. تمرکز بر ورود به قدرت

اگرچه اصلاح‌طلبان با شعارهای فرهنگی مبتنی بر تقویت جامعه مدنی و آزادی‌های اجتماعی به میدان آمدند، اما کم‌کم مسأله اصلی غالب فعالیت‌های آنان محدود به ورود به مناصب قدرت و حفظ آن در مقابل رقبای سیاسی شد. البته این موضوع با توجه به رانت‌های سیاسی رقبای اصولگرا و محدودیت اصلاح‌طلبان در رسیدن به جایگاه‌های انتصابی حکومتی و همچنین مقابله مستمر نهادهای حکومتی با آنها تا حدی قابل توجیه است، اما این امر باعث شد احزابی که مردم زمانی آنها را مدافع حقوق شهروندی و آزادی‌های اجتماعی می‌دانستند، در ذهنشان تبدیل به احزابی قدرت‌طلب شوند که به هر قیمتی به دنبال حفظ جایگاه خود در مناسبات قدرت هستند. در حال حاضر احزاب اصلاح‌طلب بیشتر به دنبال رویکرد دولت‌محور هستند و نه جامعه‌محور و کمتر از آنها فعالیت‌هایی با تأثیرگذاری اجتماعی یا طرح‌ها و برنامه‌هایی برای توسعه و تقویت جامعه مدنی می‌بینیم. بلکه اغلب فعالیت‌ها به کنش‌ها و واکنش‌های انتخاباتی تقلیل یافته که هر دو سال به اوج خود می‌رسد و بدنه اجتماعی خود را بیدار می‌کند تا صرفا تلاشی موفق یا ناموفق برای ورود به قدرت داشته باشند. در حالی که اصلی‌ترین کار اصلاح‌طلبان نه در انتخابات، که در بازه‌های زمانی بین انتخابات‌ها باید صورت می‌پذیرفت تا هم در حاکمیت تأثیرگذاری بیشتری داشته باشند و هم سرمایه اجتماعی خود را حفظ و تقویت کنند. شکل‌گیری جنبش سبز در سال ۸۸ اگر چه نشان‌دهنده پتانسیل‌های فراگیر اصلاح‌طلبان در به میدان آوردن مردم بود، اما این فرصت طلایی هم با مقابله مستقیم با قدرت و سرکوب نظامی مردم و رهبران آن از دست رفت.

اغلب فعالیت‌ها به کنش‌ها و واکنش‌های انتخاباتی تقلیل یافته که هر دو سال به اوج خود می‌رسد و بدنه اجتماعی خود را بیدار می‌کند تا صرفا تلاشی برای ورود به قدرت داشته باشند.

این تلاش به ورود به قدرت و حفظ آن در دوره حسن روحانی به خصوص در دولت دوم نیز باعث شد مردم اینطور حس کنند که صرفا بهانه‌ای بوده‌اند برای رسیدن به قدرت سیاسی و خبری از رسیدن به مطالباتی که به خاطر آنها پای صندوق رأی رفته‌اند نیست. لوایحی نظیر تأمین امنیت زنان، اصلاح نظارت بر انتخابات، عضویت در FATF، وعده رفع حصر، اجرای سند ۲۰۳۰ و… بسیاری از اقدامات اصلاح‌طلبانه دولت به خاطر حفظ و استمرار قدرت (به خصوص در دوره‌ای که احتمال تصمیم‌گیری برای رهبر بعدی در ذهن همگان بود) متوقف ماند و و با رویکردی محافظه‌کارانه پیگیری جدی نشد.

در آخرین بزنگاه، دولت روحانی که به عقیده بسیاری از رأی دهندگانش رفته‌رفته دولتی اصولگرا محسوب می‌شد، باز هم قافیه را به مردم باخت. اگرچه تصمیم شورای نگهبان در رد صلاحیت‌ها با مصوبه فراقانونی شرایط ثبت‌نام کاندیداها تا حدی قابل پیش‌بینی بود، اما عدم احراز صلاحیت علی لاریجانی و اسحاق جهانگیری به نوعی به معنای اخراج طرز فکر روحانی از نظام تعبیر می‌شد. در این شرایط توقع می‌رفت دولت روحانی اعتراض جدی‌تری نسبت به این اتفاق کم‌سابقه داشته باشد. اما به نظر می‌رسد حسن روحانی همچنان امیدوار است که بتواند در معادلات تعیین رهبری آینده کشور سهمی داشته باشد و برای حفظ جایگاه سیاسی و قدرت خود حاضر نیست کوچکترین تنشی با نهادهای حاکمیتی برای همراهی با افکار عمومی داشته باشد.

بنابراین در نهایت اگرچه تمام تلاش اصلاح‌طلبان در سالهای اخیر فقط حفظ قدرت بوده است، اما حالا در سال ۱۴۰۰ اصلاح‌طلبان نه در قدرت باقی خواهند ماند و نه دیگر همراهی مردم را دارند.

۲. نداشتن مرامنامه و اصول مدون

از آنجایی که شروع جریان اصلاح‌طلبی پس از انقلاب با روی کار آمدن محمد خاتمی به عنوان یک شخص بود، این جریان همیشه وابسته به شخصیت خاتمی در قالب یک «رهبر» باقی ماند. در فراز و فرودهای مختلف اصلاحات گاهی این رهبر دور از چشم رسانه‌ها در دماوند رأی خود را به صندوق می‌انداخت و مورد استهزا و تمسخر مردم قرار می‌گرفت، و گاه با «تکرار می‌کنم» جمعیتی را پای صندوق می‌کشانید و تمام ۳۰ کرسی تهران را در مجلس از آن خود می‌کرد. احزاب متکثر اصلاح‌طلب و فعالانی که به قولی در بازه «بین العباسین» قرار می‌گرفتند تنها بر شخصی به نام خاتمی اجماع نظر داشتن و نه بر یک مرامنامه و اصول مدون اصلاح‌طلبی. و این باعث می‌شد که در انتخابات‌ها و انتصابات مدیران سیاسی، هر کسی بتواند خودش را به جریان اصلاح‌طلبی منتسب بداند و از منافع احتمالی آن در جذب سرمایه اجتماعی یا گرفتن سمت مدیریتی بهره‌مند شود. در حالی که اگر مرامنامه، اصول یا لااقل اهداف مشخصی تدوین شده بود، می‌توانست به سنجه مهمی در تشخیص اصلاح‌طلبی افراد تبدیل شود.

این بلاتکلیفی از نظر مردم بیشتر نوعی دورویی و عدم صداقت برداشت شده که منجر به نا امیدی از اصلاح‌طلبان شده است.

اگرچه کنشگرانی نظیر مصطفی تاجزاده سعی داشته‌اند به جای کلی‌گویی از مطالباتی نظیر حذف نظارت استصوابی، تغییر رویکرد غرب‌ستیزانه در سیاست خارجی، صدا و سیمای فراجناحی و… به عنوان شاخص‌ترین مطالبات اصلاح‌طلبی نام ببرند، اما همین موارد نیز به هیچ وجه میان گستره وسیع افرادی که خود را اصلاح‌طلب می‌دانند پذیرفته نشده است. آقای خاتمی نیز به نظر می‌رسد تعمدا تا کنون مرامنامه مشخص و اهداف قابل اندازه‌گیری برای اصلاح‌طلبان تدوین نکرده تا همه اعضای این گستره زیر عبای شکلاتی‌اش حفظ شوند. در حالی که این بلاتکلیفی از نظر مردم بیشتر نوعی دورویی و عدم صداقت برداشت شده که منجر به نا امیدی از اصلاح‌طلبان شده است.

۳. نبود برنامه‌ریزی بلندمدت

اصلاحات امری تدریجی و زمانبر است. در کشوری در جغرافیای خاورمیانه که تنها صد سال است مبارزات دموکراسی‌خواهانه در آن شروع شده است و مجموع تجربیات مردمانش در انتخابات ریاست جمهوری چندان فراتر از انگشتان دست نمی‌رود، کشوری که همین چند ده سال پیش با قحطی‌های فراگیر و اشغال خارجی مواجه بوده و در نیم قرن گذشته یک انقلاب و یک جنگ هشت ساله را تجربه کرده، کشوری که سابقه آموزش آکادمیک و مدرن فراگیر در آن تنها به دو سه نسل پیشین محدود می‌شود، طبیعی است که اصلاحات و رسیدن به یک کشور دموکراتیک و آزاد نمی‌تواند به یکباره و در مدت کوتاهی اتفاق بیافتد. اما اصلاح‌طلبان همیشه به گونه‌ای رفتار می‌کرده‌اند که گویی تنها با پیروزی در یک انتخابات، می‌توانند به حکومت مطلوب برسند و برای جلب رأی و توجه مردم اغلب وعده‌هایی داده‌اند که رسیدن به آنها در کوتاه‌مدت ممکن نبوده است. همین امر هم باعث شده است که مردم بارها از اصلاح‌طلبان ناامید شوند و آنها را به خلف وعده‌ها متهم کنند. زیرا پیرو این وعده‌ها، در مردم هم این تصور ایجاد شده است و دیگر حاضر نیستند که بیشتر از دو بار به یک دولت به اصطلاح اصلاح‌طلب رأی دهند.

اصلاح‌طلبان همیشه به گونه‌ای رفتار می‌کرده‌اند که گویی تنها با پیروزی در یک انتخابات، می‌توانند به حکومت مطلوب برسند

شاید برای همین بود که تنها چند ماه بعد از انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ بخشی از مردم خسته از وعده‌ها به خیابان ریختند و دولت و نظام را زیر سوال بردند. مردمی که دائما شرایط کشور خود را با سایر کشورهای توسعه‌یافته دنیا مقایسه می‌کنند، و در پاسخ به علت مشکلات، فساد و بی‌کفایتی مسئولان دولتی را مقصر اصلی می‌دانند. در حالی که فساد و بی‌کفایتی مسئولین خود معلول علل ریشه‌ای‌تری است که در طول زمان باید صبورانه رفع شوند.

حداکثر بازه زمانی برنامه‌ریزی اصلاح‌طلبان تا انتخابات بعدی است و هیچ‌گاه برنامه‌ای ۲۰ یا ۵۰ ساله نداشته‌اند.

اما شاید مهتر از وعده اصلاح‌طلبان مبنی بر رسیدن زودهنگام به مطالبات، نداشتن برنامه مدون میان‌مدت و بلند مدت عامل ناکارآمدی فرآیند اصلاحات بوده است. به نظر می‌رسد حداکثر بازه زمانی برنامه‌ریزی اصلاح‌طلبان تا انتخابات بعدی است و هیچ‌گاه برنامه‌ای ۲۰ یا ۵۰ ساله نداشته‌اند. برنامه‌هایی که صبورانه و معطوف بر آموزش و فرهنگ مردم برای دست‌یابی به توسعه پایدار باید اجرا شوند و مانند قطب‌نما تمام کنش‌های اجتماعی پراکنده گروه‌های مردمی را هدایت کند.

۴. قدرت روزافزون اقتدارگرایان

یکی از دلایل رایجی که برای نرسیدن اصلاح‌طلبان به نتیجه مطلوب ذکر می‌شود، محدود بودن حوزه اختیارات نهادهای انتخابی در مقابل نهادهای انتصابی حاکمیتی است. شاید این مشهورترین قول تمام رؤسای جمهور دوره‌های اخیر است که در اواخر دولت دوم خود دم از اختیارات و امکانات محدود و دخالت‌های حکومتی می‌زنند و بنابراین احتمالا توقع می‌رفت اولین گزینه در این فصل باشد. اما من تعمدا به عنوان آخرین علت این بحث را مطرح می‌کنم تا عوامل مهم دیگر را از یاد نبرده باشیم.

گاهی با دخالت مستقیم نهاد رهبری، گاهی با مداخله نیروهای نظامی و گاه با تأسیس نهادهای موازی دولت ایده‌های اصلاح‌طلبانه متوقف شده‌اند.

اگرچه همانطور که گفته شد تمام تلاش اصلاح‌طلبان در سالهای اخیر صرفا محدود به رسیدن به قدرت و حفظ آن بوده است، اما به دلایل فراوان دولت‌ها چه در حوزه سیاست‌گذاری و چه در حوزه اجرایی هر سال محدودتر شده‌اند و قدرتشان کمتر شده است. گاهی با دخالت مستقیم نهاد رهبری (نظیر لوایح دوقلوی خاتمی یا طرح اصلاح قانون مطبوعات)، گاهی با مداخله نیروهای نظامی (نظیر مانع‌تراشی در افتتاح فرودگاه امام خمینی یا مداخلات میدانی در سیاست‌های منطقه‌ای)، و گاه با تأسیس نهادهای موازی دولت (شورای عالی فضای مجازی، سازمان‌های فرهنگی، و…) ایده‌های اصلاح‌طلبانه متوقف شده‌اند. عوامل دیگری نیز از جمله تخلفات انتخاباتی و سرکوب اعتراضات سال ۸۸، فوت هاشمی رفسنجانی، جوسازی علیه سرمایه‌گذاران خارجی پس از برجام و در نهایت خروج دونالد ترامپ از برجام زمینه‌های بیشتری برای افزایش قدرت تندروهای هوادار جمهوری اسلامی در کشور شد. در این میان به زعم من خروج ترامپ از برجام (که با هم‌آوایی تندروان مجلس ایران و همچنین کشورهای عربی و اسرائیل اتفاق افتاد) تیر خلاص را زد و منجر به از اعتبار افتادن گفتمان اصلاح‌طلبی (که مذاکره مستقیم با آمریکا یکی از اصلی‌ترین مطالبات آن بود) در میان مردم شد.

با شرایط به وجود آمده، امروز دیگر امیدی به باقی ماندن اصلاح‌طلبان در قدرت نیست و به نظر می‌رسد با اتمام دولت روحانی، تا سال‌ها اصلاح‌طلبان فرصتی برای حضور فعالانه در سیاست و گرفتن مناصب قدرت نخواهند داشت. رد صلاحیت‌های انتخابات مجلس پیشین و انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ این پیام واضح را به کنشگران داده است: اصلاح‌طلبی به بن‌بست رسیده است.

پس چه باید کرد؟

قطعا بر دلایل فوق می‌توان مشکلات زیاد دیگری را نیز اضافه کرد. اما به هر حال اصلاح‌طلبی یکی از سه رویکرد اصلی کنشگران سیاسی در کنار اصولگرایی (هواداران ایده ولایت مطلقه فقیه) و براندازی (هواداران انقلاب یا مداخله خارجی) است و نمی‌توان کارنامه و پتانسیل بالای اجتماعی آن را در برهه‌های مختلف تاریخی انکار نمود. اگرچه ممکن است در بازه‌های زمانی مختلف تأثیراتی جزئی ناشی از عملکرد اصلاح‌طلبان را در بهبود وضعیت فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ببینیم، اما به دلایلی که ذکر شد نمی‌توان امید ایجاد تغییرات جدی را صرفا با رویکرد اصلاح‌طلبانه داشت. پس چه باید کرد؟ من یادداشت دیگری درباره ایده براندازی منتشر کرده‌ام که می‌توانید اینجا بخوانید و در ادامه در جزوه‌ای با عنوان «چه باید کرد؟» راهکارهایم را برای معترضان، ناراضیان و منتقدان وضع موجود ارائه می‌کنم. این جزوه را از اینجا دانلود کنید.

پاسخ شما چیست؟ چرا اصلاح‌طلبی به بن‌بست رسیده است؟ و به نظر شما چه باید کرد؟


منتشر شده در تاریخ

در موضوع

,

توسط

درباره اینها هم بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. حسین حمیدیا نیم‌رخ
    حسین حمیدیا

    خیلی خوب بود. دلایل خوبی گفته شده بود. تقریبا با بخش اعظم حرف‌های شما موافقم.
    فکر می‌کنم اصلاح طلبان واقعا طعم قدرت رفته زیر دندونشون و هیچ برنامه‌ای هم ندارن و صرفا به قول شما هر دو سال یک بار میان که بازم از جام قدرت بنوشند. بدون اینکه حتی بدونن دقیقن چی می خوان از حاکمیت.

    1. حامد بیدی نیم‌رخ

      همینطوره. کسی هم که مثل تاجزاده صراحتا مطالباتش رو می‌گه نه از طرف مردم و نه از طرف احزاب چندان جدی گرفته نمی‌شه و روش اجماع نمی‌شه.

  2. داود نیم‌رخ
    داود

    منطق روایی و تحلیلی که انجام شده کاملا بر پایه وضع موجود است و در نهایت سه راه پیش رو جامعه است یک رسیدن میزان فساد و فشار در ساختار اقتداری حکومت و اتمام همه سرمایه‌های کشور و در‌نهایت فروپاشی ، دوم شکلی از اصلاح طلبی مدل شاهزاده‌های عرب ، سوم منفعل بودن و بی خیالی نسبت به حکومت و رشد و ترویج فرهنگ‌ در دایره محدود اجتماعی و خانوادگی . اما در همه اینها بزرگترین اتفاق یعنی توسعه اقتصادی رخ نخواهد داد و تا نیم قرن دیگر ایران یک کشور فروپاشیده بدون منابع و پر از قحطی خواهد بود .

    1. حامد بیدی نیم‌رخ

      با نظرتان موافقم داوود عزیز. اما آیا واقعا نمی‌توانیم به کنشگری هر شهروند در دایره محدود اجتماعی خودش امیدوار باشیم؟ من تصور می‌کنم با قدرت دنیای دیجیتال این محدوده می‌تواند تأثیرات نامحدودی داشته باشد. شاید به جای انتظار برای یک ناجی، میلیونها شهروند ساده بتوانند جنبش نامتمرکزی شکل دهند.

  3. سجاد نصیری نیم‌رخ
    سجاد نصیری

    خیلی عالی، چکیده‌ای از دلایل اصلی به نتیجه نرسیدن این ایده. قطعاً برای هر کدام از محورها می‌شود رساله‌ای از نحوه برهمکنش عوامل و حوادث نوشت که در به نتیجه نرسیدن آن دخیل بودند، اما در نهایت باید پذیرفت که محور بودن افراد آسیب‌زا بوده است، پس [به نظر من] بهتر بود عنوان این‌طور اصلاح می‌شد: «چرا ایده اصلاح‌طلبی فرد محور کار نمی‌کند»

    1. حامد بیدی نیم‌رخ

      دقیقا سجاد جان. فردمحوری به جای نهادمحوری یکی از اصلی‌ترین معضلات کنشگری سیاسی معاصر ایران بوده.

  4. فاطمه نیم‌رخ
    فاطمه

    سلام. این جالب نیست که تازمانی ک یکی کاراشو قبول داریم بگیم از ماست و تا عدم توانایی و مسوولیت خودشو نشون بده بگیم از حزب مخالفه. این خلاف چیزهاییه ک شما توی متن چه باید کرد خودتون نوشتید. اینکه جبهه مخالف رو عصبی تر نکنیم. باید بپذیریم ایشون بسیار بسیار به جبهه ای ک بهش رای دادن خیانت کردن. نه اینک با یک عوض کردن اسم، نتنها مسوولیت گریزانه رفتار کنیم و تقصیر و رو گردن دیگری بنداریم، بلکه اونهایی هم ک دارن میگن دیدین خودتون رای دادین رو از اینی ک هست عصبی تر میکنید. قدرت کلمات را جدی بگیریم.

  5. مهدی اصغرپور نیم‌رخ
    مهدی اصغرپور

    جالب بود